loading...
بهترین سایت سرگرمی وتفریح ایران
NAVID بازدید : 21 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

بعدظهر تو خونه خوابیده بودم یهو یه چیزی خورد به حنجرم تا دو دقیقه نمیتونستم نفس بکشم یکم بهتر شدم دیدم بچم (یه سالش نشده ) با چاقو پلاستیکی روسرم نشسته داره میخنده هیچی دیگه قرار شد ازین به بعد با زره بخوابم تا تو خواب غافلگیر نشم لایک: کاش به جای چاقو پلاستیکی ساطور دستش بود جواب لایک :نوبت خودتونم میرسه :)

NAVID بازدید : 9 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

سلام دوستای گلم
این خاطره مال ماه رمضون چند سال پیشه.اون موقعی که ماه رمضون افتاده بود اواخر شهریور
نزدیک ظهر با مامانم از بیرون اومدیم همه هم روزه بودیم مثلا.....
خلاصه دیدم خواهرم پای کامپیوتر نشسته دارم بادوم زمینی سرکه ای میخوره.... توجه کنید سرکه ای .اقا منم حواسم نبود که روزه ایم .نامردی نکردم رفتم سر یخچال 2 تا لیوان اب تگری زدم به بدن.خواهرم هم گفت واسه منم بیار.1 لیوان پر کردم واسش رفتم پیشش همینکه اومدم لیوانو بدم دستش یادم اومد روزه ایم.کلی فحشم داد گفت نمیتونستی بذاری منم بخورم بعدش یادت بیاد؟دیگه قیافشو تصور کنید پدرش درومد تا افطار با مزه ی باقی مونده ی سرکه و نمک تو دهنش.....

NAVID بازدید : 13 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

من تا 13 سالگی نمیدونستم یه عمه دارم که تو یه استان دیگه زندگی می کنه تازه تا 14 سالگی نمیدونستم 2 نفر از فامیلامون با هم برادرن فکر می کردم رفبقن اینقدر با همن لایک:دیوونه

NAVID بازدید : 19 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

خانومم میخواست بره فیس بوک فیلتر شکن کار نمیکرد، میگه چرا کار نمیکنه میگم نمیدونم میگه آره به قیافتم نمیاد چیزی بدونی عزیزم! آخه..... چی بگم....

NAVID بازدید : 9 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

سلام دوستان.
آقاچندروزپيش خالم و همسرآيندش رفته بودن آزمايش ،يهومسئول آزمايشگاه گفت آقاشماخجالت نمي کشي ،هردفعه اسم همسرت عوض ميشه!خالم که ازعصبانيت قيافش اينجوري بودo-O،بيچارش شوهرخالم هم که نميدونست چيکارکنه.
بعدکه متصدي آزمايشگاه اسمشوبادقت خوند،متوجه شدن که برادردوقلوش بوده.چون اونم تازه ازدواج کرده.
واينجوري بودکه نزديک بودمسئول آزمايشگاه باعث دعواي بين خالم وهمسرش بشه.

NAVID بازدید : 11 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

لال بشـم اگه دروغ بـگم!
ساعـت یـک،یک و نیم ِ شـب بـود از یه شماره ناشناس اس ام اس اومـد بـرام بـا این مضمون:
" مـنم ریحانه با گوشی برادرم زنگ زدم حواسم نبود منو میبخشی "
منم جـواب دادم:
" عیب نداره فدا سرت "
اس داد:" ببخشید شما؟ "
نوشتم: " دوست پسره ریحانه خانوم :) "
نـگو طـرف داداشش بــوده!!!
خخخخ
بدبخت دختره چه شانسه کج و کوله ای داشت :)
الانم دارم از دعـوا بـرمیگـردم
از داداشش کتک خوردم خسته م برم بخوابم :D

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

آقا پشت فرمون با شونصدتا سرعت داشتم میرفتم هتل داریوش...هیو یه روانی با یه بیژامه پرید وسط خیابون...
خدا پدر صاب کارخونه مازراتی رو بیامرزه...تا یه نیم نگا انداختم به ترمز ماشین واستاد...
با عصبانیت تمام پیاده شدم یخه یارو رو گرفتم گفتم چه مرگته روانی؟؟؟میخوای خودتو به کشتن بدی؟؟؟
اون یارو هم هیچی نگف فقط یه چک خوابوند تو گوشم پرت شدم وسط خیابون...خودشم رف سوار ماشینم شد گازو گرف رف...
تا به خودم اومدم دیدم وسط اتاق پهن شدم داداشمم داره میگه:بیشور مگه نگفتم رو تخت من نخواب؟؟؟؟:|
خو لامصب تختش نرم بود تو رویاها تاثیر داش...
بعدش رفتم جامو پهن کردم وسط حال خوابیدم...ینی تا خود صب خواب مبدیدم دارم با نیسان گاوو گوسفند جابه جا میکنم...
راستی شما قرصا منو ندیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :)))))))))

NAVID بازدید : 11 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

عاغا کیا یادشونه وقتی توی دوران ابتدایی و راهنمایی زنگای اول ودوم با یکی حرفمون می شد فوری واسه هم خط و نشون می کشیدیم که اگه جرات داری زنگ آخر واستا...بعدشم یا اون در می رفت یا خودمون!!!!!!

لایک:یادش بخیر.......

NAVID بازدید : 13 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

اقا شما هم وقتی یه داماد میاد خونتون مادرتون بیش از حد باهتون مهربون میشه یا فقط خونه ما این جوریه...............والا............
به این اندازه مهر و محبت هم عادت نداریم......می ترسم مشکلی پیش بیاد.....

NAVID بازدید : 7 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

داریم تلویزیون نیگا میکنیم
مسابقه پشم چینی گوسفنده!
خواهرم میاد از جلو تلویزیون رد میشه...
دستشو میزاره رو موهاشو...میزنه زیره گریه...:))
لازم به ذکر ه مثلا گودزیلاست!
.
.
.
.
.
اصن یه وعضیه بخدا

NAVID بازدید : 32 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

دوم دبیرستان بودم به جرم دست کاری دفتر معلم (جان تو2تابیست بیشتر نذاشتم)در دفتر بودم کتکو نوش جان کردم بااعصاب قاطی رفتم سرکلاس وبایه صدای خسته گفتم:ناموساااااااااسلاممممممممم.بچه هاازخنده داشتن کیفاشونو مزه میکردن چند نفرهم به دامپژشک منتقل شدم.منم اخراج شدم.خخخخخخ

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

یادش بخیر
دوم راهنمایی بودم 8تا تجدید اوردم از ترس بابام به عموم که 6سال ازم بزرگتره گفتم بیا کارناممو بگیر خلاصه چند روز گذشت منم حی میمردم زنده میشدم اخر سر بابام اومد واسه کارنامه گرفتن خلاصه گشتن نبود بعد 1 کانامه جدید دادن بابام هم بد جور اعصبانی بود اومدیم از در بیرون بابام گفت مامانت گفته وسایل بخر ببر خونه پول داری یا بدم منم خواستم ادا بچه مثبت در بیارم گفتم اره دارم پولارو از جیبم در اوردم چشتون روز بد نبینه یادم رفته بود کارناممو که عموم واسم گرفته بودو پیش پولا گذاشتم کارناممو عوضی اوردم بیرون هیچی دیگه باباهه لطف کرد جلو مدرسه با کمر بند افتاد به جونم 2 روز فقط داشتم مینالیدم

NAVID بازدید : 11 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

عاقا من وقعابایدبرم پدر ومادر واقعیموپیداکنم
امروزعصر رفتم توی اینترنت وگرفتن عکسای جن و روح واینا.حالا شب ساعت12میخوام بخوابم ازترس تاساعتای دو، دو و نیم بیدار بودم.به بابامم گفته
بودم ساعت 3 برای سحر بیدارم کنه.
حالاساعت3 بابام اومده بالای سرم بایه صدای ترسناک و به شدت کلفت شده یواااااااش توی گوشم میگه :سحره
من که چسبیدم به دیوار پشت سرم از ترس.قلبم اومد توی حلقم.
میرم پیشش که بپرسم چرااینجوری بیدارم کرده میگه زیادحرف نزن برای دندونات خاستگارپیدانمیشه برو یواش و با ناز وقوربون صدقه داداشتو بیدار کن
مواظب باشی نترسه.بگردم بچه میخواداولین روزه اشو بگیره
من اطمینان دارم منواز توی پوست هندونه پیداکردن

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

ﺩاﺷﺘﻴﻢ ﻣﻴﺮﻓﺘﻴﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕﺗﻮﻱ ﺟاﺩﻩ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻋﻤﻢ ﻣﻲ ﮔﻢ :ﻣﻮﺑﺎﻳﻠﻢ ﺁﻧﺘﻦ ﻧﻤﻴﺪﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻓﻘﻄ ﺗﻤﺎﺱ اﺿﻂﺮاﺭﻱ. ﺩﺧﺘﺮﻋﻤﻢ ﻣﻴﮕﻪ :ﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎﺩﺭﻭﻍ ﻣﻴﮕﻦ ﻣﻦ یه ﻛﺎﺭ واجبو اضطراری با دوستم داشتم، ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﻧﮕﺮﻓﺖ. ﻫﻴﭽﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﻛﻼ ...

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

سلام من با 100 کیلو وزن و 18 سال سن ساعت شش میشینم عمو پورنگ نگاه میکنم ولی داداشم با 6 سال سن و 17 کیلو وزن حتی 1 دقیقه هم نمیشینه نگاه نمیکنه ولی ساعت 7 داداشم به زور و جیغ و داد شبکه رو عوض میکنه ماه عسل نگاه میکنه ؛ آیا من تنها اینجوریم یا شما هم اینجورید لطفا لایک رو فراموش نکنید

NAVID بازدید : 21 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

مامانم: شلغمممممممممم؟
من: جوووووووونمممممممممم؟
مامان: اون کتابی که دو هفته پیش تو کتاب فروشی برداشتم خعلی گرون بود جلدش سبز بود عکسا قشنگی داش تو صفحه اولش نوشته بو...
من: خوووووووووووووووووب؟ :(
مامان: اسم ناشرش چی بود؟
من: من چمیدونم خو آخه قربونت بشم؟ :((((((((
مامان: ینی چی که نمیدونی؟ تو ندونی پس کی میدونه؟ خاک تو سرت کنن پسره ی نادون...اصن تا حالا به خودت گفتی یه چه دردی میخوری؟...مرتیکه بی مصرف...فقد بلدی مفت بخوریو بخوابی...جلبک بیشتر از تو تو زندگی به درد میخوره...ای خدا ببین گیر کی افتادیم:((...خدایا بگیر نابود کن اینو منو از دستش راحت کن...اصن دیگه به اینجام رسیده...پاشو گمشو از خونه بیرون :@@@
من: :(

NAVID بازدید : 14 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

بچه ها كيا اين جمله رو تو بچگيشون هرجايي به جز خونه خودشون از مامانشون شنيدن؟!!
"بذار برسيم خونه نشونت ميدم حسابتو ميرسم"
آخ همين يه جمله كافي بود تا از اون لحظه به بعدش بشيم موش آب كشيده و ديگه از جامون جم نخوريم. من ك هرروز اينو از مامانم ميشنيدم. فضول هم خودتونيد!!! دو تا نقطه آذر

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

آقا من دیروز بابت یه مسئله‌ای خیلی ناراحت بودم رفتم پیش مامانم،اونم شروع کرد به دلداری دادنم:
"غصه نخور رضا بالاخره این مشکلات تموم میشن و بالاخره زندگیت میفته رو غلتک همه چی درست میشه."
بعد من خوشحال شدم که همچین رفتار عجیبی از مادر گرامی شاهد بودم،چند لحظه بعد بابام با خنده گفت:
"خانوم دلت خوشه ها این بچه که شانس نداره میترسم غلتک بیفته رو زندگیش به جای این که زندگیش بیفته رو غلتک!"
من در اون لحظه:@_@
مامان و بابای گرامی:^_^
یونیسف: ._.
غلتک: @_@
زندگی: ^_^
استیو جابز: -_-
هیچی دیگه هر کی قصد رفتن به سمت افق رو داره بیاد به من خبر بده با هم بریم

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

عاقا یه خواهر دارم(5سالشه) دست هر چی گودزیلائه از پشت بسته!!!!!
تو ماشین نشستیم داریم میریم مهمونی.بابام یه سوتی داد.این گودزیلای مام برگشته میگه:بابا اونجا که میریم یه وقت سوتی ندیا!!!آبروم میره دیگه نمیتونم سرمو تو فامیل بلند کنم!!
اونوقت من تا 15 سالگی بزرگترن دغدغه م فهمیدن معنیه سوتی بود....
یعنی یه همچین خواهری دارم من.........

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

سلام
اقا جاتون خالی رفتیم امزش رانندگی ساعت 8 صبح منم خواب آلود(عالود) ومست خواب .سوار ماشین شدم .یه 50 متر که رفتم کمک راننده گفت بزن 2 منم نه برداشتم نه گذاشتم وسط خیابون اصلی ترمز دستی رو به افتخاره به ها کشیدم .از اون روز دیگه خوابم نمیاد راستی معرفی هم کمیسون به خاطر دیوانندگی و کم عقلی. خدا شف ای ناعل(نائئیل/ناعئل)کنه.

NAVID بازدید : 21 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

مامانم تعریف میکرد میگفت پسر خالم پنجم دبستان که بوده(الان 42 سالشه) امتحان داشته. یه سوالا این بوده که ماهی کجا زندگی میکنه؟؟ اونم نوشته در قفس!!!!!!!!!!! من پس فردا شوهرمو ببرم قاطی این فامیا آخهههه؟؟؟؟

NAVID بازدید : 15 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

خاطرات بچگی شماره 1
وقتی من شش سالم بود نیلوفر دستش رو می خورد.یه بار مامانم رو دستش فلفل زد که دیگه دستش رو نخوره.اونم اومد پیش من و گفت: داداشی نگا مامانی رو دستم فلفل زده اگه بخورم دهنم تند میشه تو بیا اولش رو بخور وقتی که تندیش رفت من بخورم.منهم حس برادرانه گرفتم همین کار رو کردم.حالا دور خونه می دویدم و عربده می کشیدم اون هم با خیال راحت انگشتش رو مک می زد.دیونه بودم نه؟!

NAVID بازدید : 23 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

یه گودزیلا{کودک6ساله}دیدم باموبایللللللل بادوستش حرف میزد: سیناتو فردانمیای مهدکودک؟من بانیماحتمامیرما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! راستی اون یکی خطم پاک کن این یکی سیو کن%%%%% > > > ماشش سالمون بودباتف پفک میچسبوندیم بهم..... بعضی وقتهاهم توو کمد دنبال یه دربودیم بریمم سرزمین عجایب..... لایک=آره واقعا....بااین نوناشون!!!!!!!!

NAVID بازدید : 13 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

ديروز دوست دخترم بعد از ديدن فيلم مادرانه جوووو گير شد امد خونمون يه نگاه به من يه نگاه به مامانم . بهم گفت فقط بگو دوستم نداري تا من برم
من o-0
مامانمم در كمال خونسردي گفت شما دوتا مغزتون معيوبه
الانم هر چي زنگ ميزنم گوشي بر نميداره ؟؟؟؟؟؟
من از نويسنده فيلم مادرانه ميخوام شكايت كنم . اين چه مسخره بازيه ببين چه جوري زندگيه آروم منو تير بارون كردن .

NAVID بازدید : 9 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

یه روزم پسر خالم اومده بود خونمون،حدودن ساعت2شب بود که دسشوییش گرفت.
من منتظر موندم تا بره خوب جاگیر شه بعدش اون ماسک خیلی خیلی ترسناکمو برداشم و رفتم پشت در دسشویی قایم شدم.
اومد بیرون منم بدون هیچ گونه سر و صدایی
فقط پریدم جلوش،عاغا همین ک پریدم یهویی یه صدای مهیبی از خودش در کرد و همه ی حشرات پشتیشو شیمیای نمود،حالا اینش هیچ،لامصب من تا حالا فک میکردم اینی که میگن طرف جیشید تو خودش شوخیه بابا این پسره جدی جدی خودشو خیس کرد واااای خوب که نمرد.
حالا سوال من اینه،مگه این چن ثانیه قبلش همه کاراشو نکرده بود؟پس چطوری شد که دوباره جیشید؟مسئولین رسیدگی کنن عاغا

NAVID بازدید : 13 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

یادش بخیر کوچیک بودیم(18 سال پیش) می رفتیم روستا؛ داییم یک کارگاه بلوک زنی و چند تا گاری(از نوع گاری های نون خشکی ها!) داشت. یک قبرستان بزرگ رو به روی کارگاه بود که شیب بسار تند داشت و البته آن زمان تعداد قبرها کم بود،من و برادرم و پسر دایی و دخترداییم و بچه های دیگر فامیل یواشکی و دور از چشم بزرگترها این گاری رو میبردیم بالای قبرستان و سوار میشدیم و سوار بر گاری با سرعت بسیار زیاد به سمت پایین حرکت میکردیم و در این حین باید محکم گاری رو می گرفتیم وگرنه چند متر پرتاب می شدیم و هر دفعه چند نفر پرتاب می شدند و کلی کلاس می گذاشتیم که اگر نمی افتادیم! یک بار دختر داییم در حالی که سرعت داشتیم به جلو پرتاب شد و با سرعت 80 کیلومتر! از روش رد شدیم. تا حالا دیدین که وقتی با وسیله نقلیه از روی مانع رد شین چطور بالا و پایین میشین؟ ما هم همون طور از روی دختر دایی بدبختم گذشتیم ابتدا چرخ های جلو و سپس چرخ های عقب! من همش دلهره داشتم که چیزیش شده باشه بعد از رسیدن به پایین قبرستان با کمال تعجب دیدم که هیچ چیزیش که نشده هیچ مشتاقانه منتظر بود تا دوباره گاری رو به بالای قبرستان ببریم. انصافاً شما همچین دختر دایی آرنولدی دارین!؟من هنوزم که هنوزه در شگفتم؛ دخترم دخترای قدیم!

NAVID بازدید : 18 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

»دخمــ ــل آذریے«
گوشیم امروز گم شده بود :|
زنگ زدم ب خطم ببینم کجاس
خالم جواب داد
گفتم خاله جون گوشیم گم شده بود خواسم ببینم کجاس
خالم گفت :
خاک تو سرت ک گوشی ب اون نازی رو نتونسی دو روز نگه داری خاله جون !
حالا چی کار میکنی ؟
بازم میخوای بری نمونه اش رو بخری ؟
من : خاله جون اونی که الان تو دستته چیه ؟
خالم : کنترل تلوزیونِ . چطور مگه ؟

NAVID بازدید : 27 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

چند روز پیش مامانم یک ساعت مونده به افطار شروع کرد به غذا پختن حالا فک میکنید چی پخت
.
.
.
.
قورمه سبزی:))))))
قشنگ یه کنسرو لوبیا با سبزی خورشتی و گوشت قاطی کرد بعد ماهم خیلی شیک وجلسی خوردیم
تازه مزشم از قورمه سبزی یه هفته مونده بهتر بود$))))
هیچی دیگه یانگوم تلفن خونمون رو سوزوند بس که زنگ زد و با گریه درخواست کاراموزی کرد
لایک=مامان ما هم مثل مامان خودت یه پا یانگومه

NAVID بازدید : 20 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

من نمیدونم چرا تو این ماه رمضونی قسمت نمیشه یه چی حواسم نباشه بخورم!!!!
نمیدونم من انقد بدشانسم یا نه!!!!
فقط تو این 11 روز تنها چیزی ک حواسم نبود خوردم این بود ک داشتم سفره ی افطاروحاضر میکردم دستم یه کم خورد به پنیر پنیری شد گذاشتم دهنم!!!!
این شانسه من دارم اخه؟؟؟؟
ملت حواسشون نیس غذا میخورن سیر میشن منه بیچاره پنیر!!!!

NAVID بازدید : 9 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

سلام دوستای گلم. شماها هم مثل منید ایا؟هروقت میرم سر (کلمن)واسه آب خوردن حسش نیست دکمشو فشار بدم تا آب بیاد. با یه حرکت حرفه ای درشو بازمیکنم لیوان اب رو میکنم توش و پر از آب میکنم/کسایی که مثل من تنبلن دقت کردین چقد حال میده؟

NAVID بازدید : 23 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

اقا یه بار مخاطب خاص تماس گرفت.ما هم خونه کیپ تا کیپ پره ادم بود.جایی امنتر از حموم پیدا نکردیم.رفتیم چپیدیم اونجا در حین حرف زدن خلاصه یه کلاس حشره شناسی هم گذروندیم.بعضی از. سوسکای حموممون رو تو فیلمای راز بقا هم ندیده بودم.فکر کنم چندتاشون تاحالا کشف هم نشدن.دیگه بماند جیغ هایی که وسطه حرف زدن با مخاطب خاص به دلیل راه رفتنه سوسک ها از روی پاهام میکشیدم. خلاصه وضعیتی داشتیم اونروز.اخرشم. به دلیل عنایته بیش از حده سوسک های حموم به بنده مجبور شدم اول حموم کنم بعد بیام بیرون.اینم زندگیه عاشقانه ما.

NAVID بازدید : 87 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

دیشب همینجوری که شدیدا غرق فکر بودم داشتم میرفتم سوپر مارکت نوشابه بخرم رفتم تو ، نوشابه رو ورداشتم سرمو گذاشتم پایین اومدم بیرون (اصلا تو عالمی دیگه بودم) آغا این فروشنده هم فکر کرد تو شلوغی میخام نوشابه رو کش برم ، نه گذاشت نه ورداشت جلو جمعیت گفت : هان چیه نکنه "چشمه در جریانه"
بابا این فیلما کارشون از تهاجم فرهنگی گذشته دیگه

NAVID بازدید : 17 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺣﻮﺻﻠﺖ ﺳﺮ ﺑﺮﻩ ﮐﺴﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﻬﺶ ﺑﺰﻧﮕﯽ.
ﺑﯿﺎﯼ 4جوک ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺖ ﺩﺭ ﺣﺪ یاسر
وضعیت انتشار :
ﻟﺒﺎﺱ ﺑﭙﻮﺷﯽ ﺑﺮﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺎ ﻫﻮﺍﯼ ﺷﺮﺟﯽ ﻭ 45 ﺩﺭﺟﻪ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﯽ.
ﺗﺸﻨﺖ ﺷﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯼ؛ ﯾﺎﺩﺕ ﺑﯿﺎﺩ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﻮﻥ ﻭ ﺧﻄﺮ ﺷﻼﻕ ﺗﻬﺪﯾﺪﺕ ﻣﯿﮑﻨﻪ.
ﺧﯿﺲ ﻋﺮﻕ ﻧﯿﻤﻪ ﺟﻮﻥ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻠﯿﺪﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ.
... ﺯﻧﮓ ﺩﺭﻭ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ.
ﮔﻮﺷﺘﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﺷﺎﺭﮊ ﻧﺪﺍﺭﯼ.
ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻦ.
ﻧﮑﺸﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻭﻧﯽ ﭼﯽ ﻣﯿﮕﻢ.!!

NAVID بازدید : 17 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

با اینکه هفتا تجدید اووردم و تو این تابستونیه باید همشون و پاس بکنم تا این نصفه ابرویی که مونده نره بازم شیطون داره گولم میزنه که پاشو درس بخون ... پاشو درس بخون!
اخه این شیطون از جون من چی میخواد؟

NAVID بازدید : 21 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

يكي از آرزوهاي دوران بچگي م اين بود كه سرما بخورم بريم دكتر و دكتر برام قرص جوشان بنويسه . اونوقت يك روزه تمومش مي كردم توي آب نمي نداختم
مي جوييدم بيشتر كيف ميداد.
به افتخار آرزوهاي كوچيك بچگيمون

NAVID بازدید : 19 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

به سلامتی بچه هائی که عضو "4 جوک" که زندگی روتین و معمولی دارند ولی حاضر نیستند برا 400-300 تا لایک یه دروغ بنویسند و دکمه ارسال رو بزنند.
.
.
.
.
لایک= سلامتی همه بچه های بااخلاق فورجوک

NAVID بازدید : 21 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

کیا تا حالا سوسیسو با چنگال رو گاز یا اتیش نگه میداشتن بعد که کبابابی میشد میخوردن....خیلی خوشمزه میشد مگه نه?،!!! . . . خدایی اگه حتی برا یکبارم اینکارو کردی و از این سوسیسا خوردی لایک کن("_")

NAVID بازدید : 13 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

عاغا ما ی پسر عمو داریم ک این چند سال پیش تصمیم میگیره ک روزه بگیره,خلاصه این پسر عموی ما تا بخشایی از روز رو دووم میاره ک یهو احساس گرسنگی میکنه, میره ی لقمه نون پنیر مشت, با یکم چیز میز دیگه و میوهای تو یخچالم درو میکنه. خلاصه زن عموم میره هسته این میوهارو میبینه, از اونجایی ک کسی تو خونه بجز پسر عموی روزه دار ما نبود این زنموم میپرسه این هستها چیه؟!؟!؟
تازه پسر عموی گل ما یادش میا ک چ گندی زده....
حالا اینجاش جالبه ک پسر عموی فوق ای کیوی بنده تا اذان هیچی نمیخوره ب هوای این ک روزش قبوله!!!!
عاغا شما راهنمایی کنید من با این بچه دیگه چجوری برخورد کنم.

NAVID بازدید : 25 شنبه 05 مرداد 1392 نظرات (0)

مادرم زنگ زده میگه افطارکردی
میگم آره
میگه چی خوردی
میگم رفتم مغازه کیک و آبمیوه خریدم
میگه غلط کردی
میگم واسه چی
میگه مگه دوستات مردن،خودتو خراب میکردی رو اونا،ازشون افطاری میگرفتی
اصن گوشیو بده بهشون ببینم چرا واسه تو افطاری نخریدن
میگم خب اینکارو میکردم شما فردا روز جایی میتونستی بگی بچم سر سفره خودم بزرگ شده؟
میگه...نخوربابا
انقد مادربامحبت و فرزنددوستی دارم

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2205
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 126
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 146
  • باردید دیروز : 72
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 146
  • بازدید ماه : 583
  • بازدید سال : 10,349
  • بازدید کلی : 80,121
  • کدهای اختصاصی