یادش بخیر
دوم راهنمایی بودم 8تا تجدید اوردم از ترس بابام به عموم که 6سال ازم بزرگتره گفتم بیا کارناممو بگیر خلاصه چند روز گذشت منم حی میمردم زنده میشدم اخر سر بابام اومد واسه کارنامه گرفتن خلاصه گشتن نبود بعد 1 کانامه جدید دادن بابام هم بد جور اعصبانی بود اومدیم از در بیرون بابام گفت مامانت گفته وسایل بخر ببر خونه پول داری یا بدم منم خواستم ادا بچه مثبت در بیارم گفتم اره دارم پولارو از جیبم در اوردم چشتون روز بد نبینه یادم رفته بود کارناممو که عموم واسم گرفته بودو پیش پولا گذاشتم کارناممو عوضی اوردم بیرون هیچی دیگه باباهه لطف کرد جلو مدرسه با کمر بند افتاد به جونم 2 روز فقط داشتم مینالیدم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی