خاطرات بچگی شماره 1
وقتی من شش سالم بود نیلوفر دستش رو می خورد.یه بار مامانم رو دستش فلفل زد که دیگه دستش رو نخوره.اونم اومد پیش من و گفت: داداشی نگا مامانی رو دستم فلفل زده اگه بخورم دهنم تند میشه تو بیا اولش رو بخور وقتی که تندیش رفت من بخورم.منهم حس برادرانه گرفتم همین کار رو کردم.حالا دور خونه می دویدم و عربده می کشیدم اون هم با خیال راحت انگشتش رو مک می زد.دیونه بودم نه؟!
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی