آقا من دیروز بابت یه مسئلهای خیلی ناراحت بودم رفتم پیش مامانم،اونم شروع کرد به دلداری دادنم:
"غصه نخور رضا بالاخره این مشکلات تموم میشن و بالاخره زندگیت میفته رو غلتک همه چی درست میشه."
بعد من خوشحال شدم که همچین رفتار عجیبی از مادر گرامی شاهد بودم،چند لحظه بعد بابام با خنده گفت:
"خانوم دلت خوشه ها این بچه که شانس نداره میترسم غلتک بیفته رو زندگیش به جای این که زندگیش بیفته رو غلتک!"
من در اون لحظه:@_@
مامان و بابای گرامی:^_^
یونیسف: ._.
غلتک: @_@
زندگی: ^_^
استیو جابز: -_-
هیچی دیگه هر کی قصد رفتن به سمت افق رو داره بیاد به من خبر بده با هم بریم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی