loading...
بهترین سایت سرگرمی وتفریح ایران
NAVID بازدید : 23 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

خواجه حافظ شیرازی :

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را


فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را


ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را


من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را


اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را


نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را


حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

NAVID بازدید : 90 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

بالابلند عشوه گر نقش باز من
كوتاه كرد قصه ي زهد دراز من

ديدي دلا كه آخر پيري و  زهد و علم
با من چه كرد ديده ي معشوقه باز من

مي ترسم از خرابي ايمان كه مي برد
محراب ابروي تو حضور نماز من

گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غمّاز بود اشك و عيان كرد راز من

مست ست يار و ياد حريفان نمي كند
ذكرش به خير ساقي مسكين نواز من

يا رب كي آن صبا بوزد كز نسيم آن
گردد شمامه ي كرمش كار ساز من

نقشي بر آب مي زنم از گريه حاليا
تا كي شود قرين حقيقت مجاز من

بر خود چو شمع خنده زنان گريه مي كنم
تا با تو سنگدل چه كند سوز و ساز من

زاهد چو از نماز تو كاري نمي رود
هم مستي شبانه و راز و نياز من

حافظ ز گريه سوخت بگو حالش اي صبا
با شاه دوست پرور دشمن گداز من
حافظ

NAVID بازدید : 13 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

خواجه حافظ شیرازی

گر تیغ بارد در کوی آن ماه

گردن نهادیم الحکم لله

 

آیین تقوا ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه

 

ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم

یا جام باده یا قصه کوتاه

 

من رند و عاشق در موسم گل

آن گاه توبه استغفرالله

 

مهر تو عکسی بر ما نیفکند

آیینه رویا ، آه از دلت آه

 

حافظ چه نالی گر وصل خواهی

خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

NAVID بازدید : 11 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

یکی از بهترین غزلیات حافظ شیرازی :

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست

آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست



هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست



ما را ز منع عقل مترسان و می بیار

کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست



از چشم خود بپرس که ما را که می‌کشد

جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست



او را به چشم پاک توان دید چون هلال

هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست



فرصت شمر طریقه رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست



نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو

حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست

 

NAVID بازدید : 15 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

خواجه حافظ شیرازی :

می‌فکن بر صف رندان نظری بهتر از این

بر در میکده می کن گذری بهتر از این

در حق من لبت این لطف که می‌فرماید

سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این

آن که فکرش گره از کار جهان بگشاید

گو در این کار بفرما نظری بهتر از این

ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق

برو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این

دل بدان رود گرامی چه کنم گر ندهم

مادر دهر ندارد پسری بهتر از این

من چو گویم که قدح نوش و لب ساقی بوس

بشنو از من که نگوید دگری بهتر از این

کلک حافظ شکرین میوه نباتیست به چین

که در این باغ نبینی ثمری بهتر از این

 

NAVID بازدید : 19 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد

 نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد

 

 به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد

بطالتم بس ، از امروز کار خواهم کرد

 

هر آبروی که اندوختم ز دانش و دین

نثار خاک ره آن نگار خواهم کرد

 

چو شمع ، صبحدمم شد ز مهر او روشن

 که عمر در سر این کار و بار خواهم کرد

 

 به یاد چشم تو خود را خراب خواهم ساخت

بنای عهد قدیم استوار خواهم کرد

 

صبا کجاست که این جان خون گرفته چو گل

فدای نکهت گیسوی یار خواهم کرد

 

 نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ

طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

 

از : حافظ

NAVID بازدید : 15 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

یکی از بهترین غزل های عرفانی حافظ شیرازی :

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل

ای بسا در که به نوک مژه‌ات باید سفت

تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد

هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت

در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا

زلف سنبل به نسیم سحری می‌آشفت

گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو

گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت

سخن عشق نه آن است که آید به زبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت

اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت

چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت

NAVID بازدید : 15 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

دل مــی‌رود ز دستــــم‌، صــاحبــدلان خـــدا را

 دردا کــه راز پنهـــان خواهـــد شد آشکـــارا 

کشتـی شکستگـانیم ای بــاد شرطه برخیـز

 بــــاشـــد کــــه بــاز بینیـــم دیــدار آشنـا را  

ده روزه مهـــر گــردون افسانه است و افسون

 نیکــــی بــــه جـــای یاران فرصت شما یارا  

در حلقـــه گــل و مل خوش خواند دوش بلبل

هــــات الصبـــوح هبـــوا یـــا ایهــا السُّکارا 

ای صـــاحب کـــرامت، شکــــرانـــه سـلامــت

روزی  تفقـــــدی  کــــن، درویش ِ بینـــوا را  

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حـرف است 

بـــا دوستـــان مروت، بـــا دشمنـــان مدارا 

درکـــوی نیک نــــامی مــــا را گــــذر ندادنـــد،

گــــر تـــــو نمی‌پسنـدی، تغییر کـن قضا را  

آن تلــخ‌‌وش کـــه صوفی ام الخبائثش خوانـد،

 اشهـــی لنــا و احـــلی من قُبلـــة العـــذارا 

هنگـــام تنگدستی در عیش کوش و مستی،

کاین کیمیـــای هستـی قـارون کند گدا را 

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد،

 دلبر که در کــف او، موم است سنگ خارا 

آیینـــه سکنـــــدر ، جام  ِ مــی اســـت بنـــگر 

تــــا بــــر تــو عـرضه دارد، احوال ملک دارا 

ترکان ِ پــــارسی گــــو بخشندگان ـ عمـــرند

ســــاقی بــــده بشـارت، رندان پارسا را 

حافـــظ بـــه خود نپوشیـــد ایـن خرقه می‌ آلود

 ای شیخ پاک دامن! معــــذور دار مـــا را   

.

از : خواجه حافظ شیرازی

NAVID بازدید : 17 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

چل سال بیش رفت که من لاف می‌زنم

کز چاکران پیر مغان کمترین منم

هرگز به یمن عاطفت پیر می فروش

ساغر تهی نشد ز می صاف روشنم

از جاه عشق و دولت رندان پاکباز

پیوسته صدر مصطبه‌ها بود مسکنم

در شان من به دردکشی ظن بد مبر

کآلوده گشت جامه ولی پاکدامنم

شهباز دست پادشهم این چه حالت است

کز یاد برده‌اند هوای نشیمنم

حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس

با این لسان عذب که خامش چو سوسنم

آب و هوای فارس عجب سفله پرور است

کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم

حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی

در بزم خواجه پرده ز کارت برافکنم

تورانشه خجسته که در من یزید فضل

شد منت مواهب او طوق گردنم

 خواجه حافظ شیرازی
NAVID بازدید : 15 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید

صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست

فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

ز میوه‌های بهشتی چه ذوق دریابد

هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید

مکن زغصه شکایت که در طریق طلب

به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید

ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز

که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید

چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد

که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید

من این مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت

که پیر باده فروشش به جرعه‌ای نخرید

بهار می‌ گذرد دادگسترا دریاب

که رفت موسم وحافظ هنوزمی ‌نچشید

خواجه حافظ شیرازی

 

NAVID بازدید : 16 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

حاصل کارگه کون و مکان اين همه نيست

باده پيش آر که اسباب جهان اين همه نيست

 

از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است

غرض اين است وگرنه دل و جان اين همه نيست

 

منت سدره و طوبی ز پی سايه مکش

که چو خوش بنگری ای سرو روان اين همه نيست

 

دولت آن است که بی خون دل آيد به کنار

ور نه با سعی و عمل باغ جنان اين همه نيست

 

پنج روزی که در اين مرحله مهلت داری

خوش بياسای زمانی که زمان اين همه نيست

 

بر لب بحر فنا منتظريم ای ساقی

فرصتی دان که ز لب تا به دهان اين همه نيست

 

زاهد ايمن مشو از بازی غيرت زنهار

که ره از صومعه تا دير مغان اين همه نيست

 

دردمندی من سوخته زار و نزار

ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست

 

نام حافظ رقم نيک پذيرفت ولی

پيش رندان رقم سود و زيان اين همه نيست

 

خواجه حافظ شیرازی

NAVID بازدید : 15 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم

همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم

بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند

تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد

گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه

کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

چون لاله می مبین و قدح در میان کار

این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست

نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

از خواجه حافظ شیرازی

 

NAVID بازدید : 11 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

خواجه حافظ شیرازی :

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود

تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود

رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است

حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

گوهر پاک بباید که شود قابل فیض

ور نه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش

که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود

عشق می‌ورزم و امید که این فن شریف

چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود

دوش می‌گفت که فردا بدهم کام دلت

سببی ساز خدایا که پشیمان نشود

حسن خلقی ز خدا می‌طلبم خوی تو را

تا دگر خاطر ما از تو پریشان نشود

ذره را تا نبود همت عالی حافظ

طالب چشمه خورشید درخشان نشود

NAVID بازدید : 144 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می‌گردد جهان بر مردمان سخت‌کوش

وان گهم درداد جامی کز فروغش بر فلک

زهره در رقص آمد و بربط زنان می‌گفت نوش

با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام

نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش

تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی

گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش

گوش کن پند ای پسر وز بهر دنیا غم مخور

گفتمت چون در حدیثی گر توانی داشت هوش

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید

زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست

یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش

ساقیا می ده که رندی‌های حافظ فهم کرد

آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش

 خواجه حافظ شیرازی
NAVID بازدید : 17 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان

باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو

لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من

آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب

یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی

مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست

سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست

دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

حافظ شیرازی

NAVID بازدید : 14 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال

که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد

که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند

همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

 حافظ شیرازی
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2205
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 105
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 123
  • باردید دیروز : 72
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 123
  • بازدید ماه : 560
  • بازدید سال : 10,326
  • بازدید کلی : 80,098
  • کدهای اختصاصی