loading...
بهترین سایت سرگرمی وتفریح ایران
NAVID بازدید : 25 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

 

از پروین اعتصامی

NAVID بازدید : 252 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

شعر سنگ مزار پروین اعتصامی :

اینکه خاک سیهش بالین است

اختر چرخ ادب، پروین است

گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی، سخنش شیرین است

صاحب آن همه گفتار، امروز
سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است

هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی، این است

آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد، مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و، ادب، مسکین است

زادان و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آن کس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است



از پروین اعتصامی - لطفن برای شادی روحش صلوات  بفرستید .

NAVID بازدید : 21 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

 پروین اعتصامی :

سپیده‌دم، نسیمی روح پرور
وزید و کرد گیتی را معنبر

تو پنداری، ز فروردین و خرداد
بباغ و راغ، بد پیغام آور

برخسار و بتن، مشاطه کردار
عروسان چمن را بست زیور

گرفت از پای، بند سرو و شمشاد
سترد از چهره، گرد بید و عرعر

ز گوهر ریزی ابر بهاری
بسیط خاک شد پر لؤلؤ تر

مبارکباد گویان، در فکندند
درختان را بتارگ، سبز چادر

نماند اندر چمن یک شاخ، کانرا
نپوشاندند رنگین حله در بر

ز بس بشکفت گوناگون شکوفه
هوا گردید مشکین و معطر

بسی شد، بر فراز شاخساران
زمرد، همسر یاقوت احمر

NAVID بازدید : 17 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

یکی از ماندگارترین اشعار پروین اعتصامی :

بس سقف شد خراب و نگشت آسمان خراب
بس عمر شد تمام و نشد روز و شب تمام

منشین گرسنه کاین هوس خام پختن است
جوشیده سالها و نپختست این طعام

بگشای گر که زنده‌دلی وقت پویه چشم
بردار گر که کارگری بهر کار گام

در تیرگی چو شب پره تا چند می پری
بشناس فرق روشنی ای دوست از ظلام

ای زورمند، روز ضعیفان سیه مکن
خونابه می‌چکد همی از دست انتقام

NAVID بازدید : 19 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

از شعرهای دلنشین پروین اعتصامی

به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست

بنفشه مژدهٔ نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست

بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست

جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست


میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
هماره بر سرم از جور آسمان شرریست

علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست

بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست

خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست

از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست

یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست

نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، به هر سبزه و گلش گذریست

میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست

تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست

ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست

هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست

گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست

تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست

از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست

خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست

کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست

NAVID بازدید : 45 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

پروین اعتصامی :

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی

فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم

کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست

پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت

این اشک دیدهٔ من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است

این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است

آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطرهٔ سرشک یتیمان نظاره کن

تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروین، به کجروان سخن از راستی چه سود

کو آنچنان کسی که نرنجد ز حرف راست

NAVID بازدید : 15 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

شعری برای استقبال از بهار از پروین اعتصامی :

بتن پوشید گل، استبرق سرخ
بسر بنهاد نرگس، افسر زر

بهاری لعبتان، آراسته چهر
بکردار پریرویان کشمر

چمن، با سوسن و ریحان منقش
زمین، چون صحف انگلیون مصور

در اوج آسمان، خورشید رخشان
گهی پیدا و دیگر گه مضمر

فلک، از پست رائیها مبرا
جهان، ز الوده کاریها مطهر

NAVID بازدید : 15 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

بی پدر

بر سر خاک پدر دخترکی * صورت و سینه به ناخن میخست

 که نه پیوند و نه مادر دارم * کاش روحم به پدر میپیوست

 گریه‌ام بهر پدر نیست که او * مرد و از رنج تهیدستی رست

 زان کنم گریه که اندر یم بخت * دام بر هر طرف انداخت گسست

 شصت سال آفت این دریا دید * هیچ ماهیش نیفتاد به شست

 پدرم مرد ز بی‌ دارویی * وندرین کوی سه داروگر هست

 دل مسکینم از این غم بگداخت * که طبیبش بر بالین ننشست

 سوی همسایه پی نان رفتم * تا مرا دید ، در خانه ببست

 همه دیدند که افتاده ز پای * لیک روزی نگرفتندش دست

 آب دادم به پدر چون نان خواست * دیشب از دیده من آتش جست

 هم قبا داشت ثریا ، هم کفش * دل من بود که ایام شکست

 این همه بخل چرا کرد ، مگر * من چه میخواستم از گیتی پست

 سیم و زر بود ، خدائی گر بود آه از این آدمی دیوپرست

NAVID بازدید : 23 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن

دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن

نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن

پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن

سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن

تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن

اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر

دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن

هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن

هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن

آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل

زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن

از برای سود، در دریای بی پایان علم

عقل را مانند غواصان، شناور داشتن

گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن

چشم دل را با چراغ جان منور داشتن

در گلستان هنر چون نخل بودن بارور

عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن

از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب

علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن

همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن

چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن

 شعر از پروین اعتصامی
NAVID بازدید : 25 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

 زنده یاد پروین اعتصامی :

محتسب، مستی  به ره  دید و  گریبانش  گرفت         مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست

گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی         گفت :  جرم  راه  رفتن   نیست ،   ره   هموار  نیست

گفت:  میباید   تو   را   تا   خانهٔ   قاضی   برم         گفت :  رو  صبح  آی ، قاضی  نیمه‌ شب  بیدار  نیست

گفت: نزدیک است  والی را سرای، آنجا شویم         گفت :  والی    از    کجا   در    خانهٔ    خمار   نیست

گفت: تا  داروغه  را گوئیم ،  در مسجد بخواب         گفت :   مسجد     خوابگاه    مردم    بدکار     نیست

گفت: دیناری  بده  پنهان   و  خود  را  وارهان         گفت :   کار  شرع  ،   کار  درهم   و   دینار   نیست

گفت: از  بهر غرامت ،  جامه‌ات   بیرون  کنم          گفت :  پوسیدست ،  جز  نقشی  ز پود  و تار  نیست

گفت: آگه  نیستی   کز  سر   در  افتادت   کلاه          گفت :  در  سر عقل  باید  ،  بی  کلاهی  عار  نیست

گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی        گفت :  ای  بیهوده‌گو ،  حرف  کم  و   بسیار   نیست

گفت: باید  حد  زند  هشیار   مردم ،  مست  را          گفت :  هشیاری  بیار ،  اینجا   کسی  هشیار  نیست

NAVID بازدید : 25 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

زنده یاد پروین اعتصامی

روحش شاد

به سوزنی ز ره شکوه گفت پیرهنی

ببین ز جور تو، ما را چه زخمها به تن است

همیشه کار تو، سوراخ کردن دلهاست

هماره فکر تو، بر پهلوئی فرو شدن است

بگفت، گر ره و رفتار من نداری دوست

برو بگوی بدرزی که رهنمای من است

وگر نه، بی‌سبب از دست من چه مینالی

ندیده زحمت سوزن، کدام پیرهن است

اگر به خار و خسی فتنه‌ای رسد در دشت

گناه داس و تبر نیست، جرم خارکن است

ز من چگونه ترا پاره گشت پهلو و دل

خود آگهی، که مرا پیشه پاره دوختن است

چه رنجها که برم بهر خرقه دوختنی

چه وصله‌ها که ز من بر لحاف پیرزن است

بدان هوس که تن این و آن بیارایم

مرا وظیفهٔ دیرینه، ساده زیستن است

ز در شکستن و خم گشتنم نیاید عار

چرا که عادت من، با زمانه ساختن است

شعار من، ز بس آزادگی و نیکدلی

بقدر خلق فزودن، ز خویش کاستن است

همیشه دوختنم کار و خویش عریانم

بغیر من، که تهی از خیال خویشتن است

یکی نباخته، ای دوست، دیگری نبرد

جهان و کار جهان، همچو نرد باختن است

بباید آنکه شود بزم زندگی روشن

نصیب شمع، مپرس از چه روی سوختن است

هر آن قماش، که از سوزنی جفا نکشد

عبث در آرزوی همنشینی بدن است

میان صورت و معنی، بسی تفاوتهاست

فرشته را، بتصور مگوی اهرمن است

هزار نکته ز باران و برف میگوید

شکوفه‌ای که به فصل بهار، در چمن است

هم از تحمل گرما و قرنها سختی است

اگر گهر به بدخش و عقیق در یمن است

NAVID بازدید : 19 جمعه 11 مرداد 1392 نظرات (0)

زنده یاد پروین اعتصامی :

        کودکی کوزه‌ای شکست و گریست                         که  مرا  پای  خانه رفتن نیست   

        چه    کنم ،   اوستاد   اگر   پرسد                         کوزهٔ آب  ازوست، از من نیست

        زین شکسته شدن، دلم  بشکست                         کار  ایام ،  جز  شکستن  نیست

        چه  کنم  ،  گر  طلب   کند  تاوان                         خجلت و شرم، کم ز مردن نیست

 


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2205
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 118
  • آی پی دیروز : 46
  • بازدید امروز : 137
  • باردید دیروز : 72
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 137
  • بازدید ماه : 574
  • بازدید سال : 10,340
  • بازدید کلی : 80,112
  • کدهای اختصاصی