آقا پارسال پسر عمه م عمرشو داد به شما منم امتحان داشتم متاسفانه نتونستم برم همه رفتن ولی پسرخالم پیش من بود(شهر ما دانشجویه)آقا شب شد گفت میخوابم فردا کلاس دارم منم تو اتاق خودم پشت سیستم نشسته بودم داشتم رو پروژه م کار میکردمو تو فکر شب اول قبرم بودم همه برقا رم خاموش کرده بودیم فقط لامپ اتاق من روشن بود(اتاق منم یجوریه میتونم جلوی در آشپز خونه رو ببینم) یهو دیدم یه چیز شبیه زنی که چادر گذاشته از آشپزخونه اومد بیرون بهم لبخند زد منم یهو یادم اومد هیچ زنی تو خونه نیس از ترس جیغ زدم از رو صندلی افتادم دیدم پسر خالم هر هر میخنده میگه میخواستم روحیه ت عوض شه
من:(((((((
خود کرمالوش:)))))))))
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی