دیشب تو خونه نشسته بودم که یهو مامانم شام آورد. در همین هنگام بابام شروع کرد به تعریف از غذا! مامانمم برگشت گفت: ( امشب یه غذایی پختم که شب عروسیتم نخوردی)! منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم : (بابایی عروسی اولیتونو میگه یا دومی)؟(بابام دو تا زن داره :D ) بله دیگه منتظر چی هستید؟ میخواید ادامشو بگم؟ باشه میگم! بابام در یک حرکت انتحاری منو گرفت از پنجره پرت کرد بیرون منم الان با سر شکسته دست گچ گرفته و پای خراشیده در خدمتتون هستم!
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی