دیروز واسه سحری خواب موندم نه اب خوردم نه غذا.
ساعت5 بعدازظهر داشتم از تشنگی تلف میشدم.بیش از حد تشنه بودم.
گفتم برم بیرون چرخی بزنم شاید وقت بگذره یادم بره.
چند تا پسرو دختر دیدم تو بستنی فروشی داشتن میخوردن و میخندیدن.
پیش خودم فکر کردم:
خدایا این 17 ساعتو نمیتوینم تحمل کنیم میخوایم چطور جهنمو تحمل کنیم؟
خدایا به دادمون برس....
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی