روزاول سال اول دبستان:داشتم ازکنارمیزرفیقم رد میشدم مدادش تودماغش بود منم طی یک حرکت زیبا زدم زیر مداد,مدادتافیهاخالدونش رفت تودماغ همکلاسی.روزدوم:باهم کلاسیم دعوام شدحلش دادم کلش خوردبه سنگ دیوارکلاس وکلش مثل هندونه ترکید.مدیونیت اگه فک کنیداخراج شدم...
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی