اون موقع ها که کلاس اول ابتدایی بودم شیفت صبح دوست نداشتم که صبحونه بخورم ولی همیشه مامانم به زور بهم صبحونه میداد میگفت: صبحونه مغزتو باز میکنه درسا رو خوب یاد میگیری ولی در هر صورتی که بودش صبحونه رو باید میخوردم باید بگم شانس خوب من یکی از اونروزا صبح که بیدار شدم یه پشه وقتی داشتم خمیازه میکشیدم یه راست رفتش تودهنم همون جا هم مرد بعد من به این بهونه هم که شده اون روز صبحونه نخوردم یعنی اون قد از صبحونه بدم میومد که حاضر بودم یه پشه بره تودهنم همون جا هم بمیره ولی صبحونه رو نخورم.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی