اعتراف می کنم بچه که بودم یواشکی پدر مادرم ماهی های قرمز رو که برای عید خریده بودن رو از توی تنگ در می اوردم .یه کم نوازش شون می کردم و بعد بوسشون می کردم و دوباره می انداختمشون توی تنگ.بعضی هاشون هم در دم جان می سپردند
می خوام بگم من از همون اولش بچه ی مهربونی بودم ...
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی