امرو سركار رفيقم ابالا ساختمون ي چاركه(مردم آجر نصفه رو چاركه ميگن)ول داد رو ستون فقرات ي گربه ي زبون بسته،گربه هم فحش گويان رف.گفتم آهش ميگيرتت.
ي ساعت نگذشته بود ك همچين رف تو ديفار ك مث ژ٣ازينور ي سوراخ باز كرد،ازونور نصف ديوار ب فنا رف.
تو حال بيحالي و درد برگشته ميگه خدا ب داد شكارچياي شير برسه.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی