شعر ناتموم سهراب،قطره های سرخ جوهر
فصل سبز بی بهارودل داغ دار یه مادر
چه خبره زنگ اخر؟!
همکلاسی ها تو زندون،سوز سرمای شکنجه،توی گرمای تابستون
هنوزم سبزه دلاشون؟یا که پاییزی و زردن؟
تو کدوم سلول تاریک پی آزادی میگردن؟
از کدوم پنجره باید خاطراتو پس بگیرن؟
لحظه ای زنده بمونن تا تموم عمر بمیرن؟
عمری گذشت؛اما هنوز تابستونم زمستونه...
سهراب و شعری ناتموم؛حامد هنوز تو زندونه.
برگای سبز این درخت،رها شدن تو دست باد!
برگا که میریزن به خاک،مرگ ندا یادم میاد!
طرفدارای رها اعتمادی
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی