خاطرات عاشقانه امیرطاها ، نگین ....
چند شب پیش رفته بودیم پارک ارم با نگین
بعد از کلی بازی نگین گفت من گشنمه . با هم دیگه رفتیم پیتزا بخوریم .
وقتی پیتزا رو آووردن نگین بلند شد که دستاشو بشوره .
نگین عادت داره همیشه نوشابشو آخر غذاش بخوره .
منم واسه شوخی یه کم فقط یه کم فلفل ریختم تو نوشابش .
وقتی که نگین برگشت شروع کرد به خوردن پیتزاش .
لقمه اولو که خورد پرید تو گلوش .
منم هول شدم سریع نوشابشو بهش دادم بخوره .
وای وقتی نوشابه رو که خورد چشمتون روز بد نبینه بنده خدا داشت از درد معده گریه میکرد .
بعدش هم که مجبور شدیم بریم بیمارستان بهش سُرم بزنیم دیگه ..
وقتی فهمید تو نوشابش فلفل ریختم منو دیگه راه نداد گفت برو خونه خودتون .
لایک : آخه دیوانه این خاطره عاشقانه بود ، گریه دختر مردم رو در آووردی ؟؟؟
لایکه : خودتی دیوونه ...
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی