برم تو انباریمون یهو چشمم بخوره به یه چراغ قدیمی
منم کنجکاو بشم بخوام گردو خاکش رو پاک کنم تا ببینم چیه!!
که یهو...
علاء الدین ازش خارج بشه!!
منم زهر ترک بشم زبونم تا چند دقیقه زبونم بند بیاد
بعد علاءالدین بگه نترس اربابم
من میتوانم یک آرزوی تورو براورده کنم پس بگو..
منم جو بگیرتم بگم: آرزوم اینه که بتونم آرزوهای زیادی بکنم!!
یکی از آرزوهای خوبم هم برای شما دوستان 4 جوکی هست
که آرزو میکنم همیشه تنی سالم لبی خندان و دلی شاد داشته باشید.
بقیه آرزوهام هم لازم برا خودم بمونه چون لازمشون دارم :D
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی